در دلم رازی نهان دارم
نمی دانم بگویم یا نگویم ؟
ترس از آن دارم اگر گویم بریزد آبرویم
نمی دانم که رازم را بگویم یا نگویم ؟
عاشقم اما پریشانم
نمی دانم که رازم را زچشمانت بجویم یا نجویم ؟
نمی دانم که رازم را بگویم یا نگویم ؟
کن نگاهی در نگاهم
یا بگو غرق گناهم
یا بگو در اشتباهم
عاشقی گم کرده راهم
نمی دانم که این ره را بپویم یا نپویم ؟
نمی دانم که رازم را بگویم یا نگویم ؟
وای از آن زلف و پریشان موی تو
می برد هوش از سرم جادوی تو
خود نمی دانی که هرجا بوی توست
می کشد هر جا دلم را سوی تو
نمی دانم که این زلف پریشان را ببویم یا نبویم
نمی دانم که رازم را بگویم یا نگویم
در دلم رازی نهان دارم
نمی دانم بگویم یا نگویم ؟
ترس از آن دارم اگر گویم بریزد آبرویم
نمی دانم که رازم را بگویم یا نگویم ؟
بگو بگو ای همای مست بگو بگو
" دلبرا می خوردن از کام شما هست آرزویم "
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: اشعار ، ،
برچسبها: